تاریخ انتشار: ۰۰:۰۶ - ۰۲ مهر ۱۴۰۴
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد:

ناگفته‌های باورنکردی از جنگ | پشت پرده میدان‌های نبرد چه خبر بود؟

جنگ‌ها همیشه بخشی از تاریخ بشر بوده‌اند، اما برخی از آن‌ها به‌دلیل ویژگی‌های خاص خود، از دیگر درگیری‌ها متمایز می‌شوند. این «جنگ‌های شگفت‌انگیز» با داستان‌هایی عجیب و غیرمنتظره، تصویری متفاوت از تاریخ را به نمایش می‌گذارند. در این مقاله به بررسی این جنگ‌ها خواهیم پرداخت؛ نبردهایی که نه تنها سرنوشت ملت‌ها، بلکه گاهی شرایط انسانی و شگفتی‌های آن دوران به طور غیرمنتظره‌ای رقم می‌خورد.

جنگ های عجیب

رویداد۲۴| تاریخ بشر همواره با جنگ‌های خونین همراه بوده است؛ نبرد‌هایی که نه تنها سرنوشت ملت‌ها و تمدن‌ها را رقم زده‌اند، بلکه چهره‌ی جهان را تغییر داده‌اند. این درگیری‌ها با خود رنج، ویرانی و فاجعه به همراه دارند و قربانیان آنها همواره در یاد‌ها باقی می‌مانند. اما در میان این نبرد‌های بی‌شمار، برخی جنگ‌ها به‌دلیل ویژگی‌های خاص خود از دیگر درگیری‌ها متمایز می‌شوند. اینها «جنگ‌های شگفت‌انگیز» هستند؛ جنگ‌هایی که گاه در سایه‌ی وقایع بزرگ‌تر فراموش می‌شوند، اما در دل خود داستان‌هایی غیرمنتظره و شگفت‌آور دارند که نگاهی متفاوت به تاریخ می‌افکند. جنگ‌هایی که تصویری پیچیده از انسانیت و شرایط خاص دوران خود را به نمایش می‌گذارند.

نخستین جنگ مقدس: نبردی با سلاح شیمیایی در یونان باستان

در حدود سال ۵۹۰ پیش از میلاد، جنگی در تمدن یونانی درگرفت که به‌عنوان یکی از نخستین نمونه‌های استفاده از سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیک در تاریخ شناخته می‌شود. این جنگ که به «نخستین جنگ مقدس» معروف است، بر سر تسلط بر معبد دلفی، یکی از مراکز معنوی مهم جهان باستان، رخ داد. شهر «کیرا» (Kirra)، بندر اصلی برای زائران دلفی، به‌تدریج تلاش کرد این مکان مقدس را تحت سلطه درآورد. این اقدام نگرانی اتحادیه‌ای از شهر‌های یونانی، از جمله آتن و سیکیون را برانگیخت. اتحاد یونانی‌ها که خود را نماینده اراده‌ی آپولو، خدای دلفی، می‌دانست؛ مأموریتی هولناک را آغاز کرد. طبق روایات، آپولو فرمان داده بود که کیرا را تصرف و نابود کنند و سرزمین‌های اطرافش را برای همیشه غیرقابل سکونت سازند.

مهاجمان پس از محاصره‌ی شهر، منبع آب کیرا را قطع کردند و سپس گیاهی سمی به نام «هلبور» (Hellebore) را در آن ریختند. مردم تشنه که از این آب نوشیدند، دچار مسمومیت شدید و مرگبار شدند. شهر به‌سرعت، سقوط کرد و مهاجمان طبق فرمان آپولو عمل کردند. قرن‌ها بعد، پوسانیاس، جغرافی‌دان قرن دوم میلادی، تایید کرد که دشت‌های اطراف کیرا همچنان بایر و نفرین‌شده باقی مانده‌اند. این جنگ استقلال معبد دلفی را تثبیت کرد و جایگاه کاهنان آپولو را به‌عنوان تنها کاهنان حرفه‌ای در یونان مستحکم ساخت. با این حال، جنایت جنگی یادآور سایه‌ای تاریک در تاریخ یونان است.

اما نکته طعنه‌آمیز ماجرا اینجاست: برخی روایت‌ها طراح این نقشه را «نبروس»، یکی از پیروان آسکلپیوس، خدای پزشکی، معرفی می‌کنند. گفته می‌شود که بقراط، پدر علم پزشکی، از نوادگان نبروس بوده و «سوگند بقراط» تلاشی برای جبران گناه جدش در این جنگ بوده است.

جنگ کانون‌ها: نبرد مدرنیته و عرفان در برزیل

در اواخر قرن نوزدهم، در مناطق خشک و فقیر شمال شرقی برزیل، یکی از عجیب‌ترین و غم‌انگیزترین جنگ‌های تاریخ آمریکای جنوبی به وقوع پیوست. پس از الغای برده‌داری و سرنگونی امپراتوری، برزیل در یک گذار بی‌ثبات و پرتنش قرار داشت. ارتش که قدرت را در دست گرفته بود، با ایده‌های سکولار، پوزیتیویستی و مدرن به دنبال ساخت جمهوری نوینی بود. در این میان، شخصیت کاریزماتیک و عرفان‌مسلکی به نام «آنتونیو کونسلهیرو» در منطقه باهیا ظهور کرد. او که موعظه‌هایش هزاران نفر از بردگان سابق و کشاورزان فقیر را به خود جذب کرده بود، جامعه‌ای آرمانی در مکانی به نام «کانودوس» تاسیس کرد.


بیشتر بخوانید: طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم: نگاهی به ریشه‌های وقوع و اثرات بلند‌مدت جنگ ایران و عراق


پیروان کونسلهیرو اعتقاد داشتند او پیامبری است که در آنجا منتظر بازگشت سباستین، پادشاه گمشده پرتغال، است تا اورشلیمی جدید برپا کند. این جنبش که ترکیبی از عرفان مسیحی، مخالفت با جمهوری سکولار و اشتراک‌گرایی بود، به سرعت تهدیدی برای دولت مرکزی برزیل شد. ارتش و نخبگان جمهوری‌خواه این جامعه را توده‌ای از متعصبان سلطنت‌طلب می‌دیدند که مانع پیشرفت و مدرنیته بودند.

در سال‌های ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۷، ارتش برزیل چندین عملیات نظامی علیه کانون‌ها انجام داد. ابتدا، پیروان کونسلهیرو با مقاومت سرسختانه‌ای مواجه شدند، اما سرانجام نیروی نظامی عظیم دولت، با تجهیزات مدرن خود، توانست بر آنها پیروز شود. کانون‌ها با خاک یکسان شد و تخمین زده می‌شود که بیش از ۲۵ هزار نفر، از جمله زنان و کودکان، در این کشتار جان خود را از دست دادند.

در واقع «جنگ کانون‌ها» برخورد دو جهان‌بینی بود: از یک‌سو نیرو‌های هوادار «پیشرفت» و «مدرنیته» که با بی‌رحمی جامعه‌ای را که با ارزش‌هایشان بیگانه بود، ریشه‌کن کردند و از سوی دیگر توده‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، بردگان آزادشده و فقرایی که در پناه یک باور مشترک، جامعه‌ای برای خود ساخته بودند. این جنگ که الهام‌بخش رمان «نبرد آخرالزمان» اثر ماریو بارگاس یوسا نیز بوده است، نمونه‌ای از چگونگی تبدیل ایدئولوژی «ترقی» به ابزاری برای سرکوب وحشیانه‌ی کسانی است که «عقب‌مانده» تلقی می‌شوند.

الکاهنه: ملکه‌ی بربر که با پرندگان سخن می‌گفت

در دل تاریخ سرشار از جنگ‌ها و فتوحات، داستانی وجود دارد که حتی در میان همه‌ی عظمت‌ها و پیچیدگی‌های تاریخ، به خودی خود جذاب و عجیب است. در اواخر قرن هفتم میلادی، وقتی که فتوحات اسلامی در حال پیشروی سریع در شمال آفریقا بود و سپاهیان عرب پس از فتح مصر و کارتاژ، در حال حرکت به سوی تنگه‌ی جبل‌الطارق بودند، ناگهان در برابر آنها موانعی غیرمنتظره و بی‌سابقه ظاهر شد: قبایل بربر. بربر‌هایی که به دلیل مقاومت‌های پی‌درپی در برابر امپراتوری‌های مختلف، از رومیان و بیزانسی‌ها گرفته تا وندال‌ها، شناخته شده بودند. اما آنچه این بار در برابر سپاه عرب قرار گرفت، نه فقط یک ارتش، بلکه یک فرمانده زن با ویژگی‌هایی عجیب و توانمندی‌های غیرمعمول بود.

او الکاهنه بود، ملکه‌ای که عرب‌ها او را «الکاهنه» (به معنای زن پیشگو) می‌خواندند. این زن نه تنها جنگجویی قهرمان بود، بلکه ویژگی‌های فراتر از توانایی‌های بشری داشت. در حالی که امپراتوری‌های بزرگ تاریخ در آن زمان به سرعت در حال گسترش بودند، داستان الکاهنه نه تنها به‌عنوان یک فرمانده جنگی درخشان، بلکه به‌عنوان یک زن با توانایی‌های شگفت‌انگیز در تاریخ باقی مانده است.

یکی از ویژگی‌های عجیبی که او را از هر فرمانده‌ی دیگری در تاریخ متمایز می‌کند، توانایی صحبت کردن با پرندگان بود! بله، گفته می‌شود که الکاهنه می‌توانست زبان پرندگان را بفهمد. این ویژگی فوق‌العاده به او این امکان را می‌داد که به‌طور غیرمستقیم از اطلاعات حیاتی در مورد حرکات دشمن آگاه شود. در زمانه‌ای که حتی گاهی شنیدن صدای دشمن از فاصله‌های دور کار دشواری بود، الکاهنه از پرندگان به‌عنوان سیستم اطلاعاتی خود استفاده می‌کرد.


بیشتر بخوانید: استراتژیست‌های بزرگ تاریخ | فردریک کبیر، آخرین استاد جنگ


اما قدرت الکاهنه محدود به این توانایی شگفت‌انگیز نبود. در سال ۶۹۶ میلادی، او با استفاده از این توانایی‌ها و تاکتیک‌های جنگی چریکی، به سپاه عرب ضربه‌ای سنگین وارد کرد و آنها را وادار به عقب‌نشینی کرد. این پیروزی در برابر امپراتوری در حال گسترش اسلام، پیروزی‌ای تاریخی و غیرمنتظره بود که نشان از قدرت یک زن داشت.

الکاهنه می‌دانست که سپاه عرب دوباره بازخواهد گشت. برای مقابله با این تهدید، او استراتژی زمین سوخته را در پیش گرفت. دستور داد که زمین‌های حاصلخیز نابود شوند تا دشمن نتواند از آنها استفاده کند. اما این تصمیم، با واکنش منفی شدید از سوی رعایای خود رو‌به‌رو شد. کشاورزان و مردم عادی از این سیاست آسیب دیدند و حمایت مردمی از او کاهش یافت.

سال‌ها بعد، هنگامی که سپاه اسلام با نیرویی تازه بازگشت، الکاهنه دیگر از حمایت مردمی برخوردار نبود و در نبردی نابرابر شکست خورد. او به کوه‌ها گریخت و در نهایت در میدان جنگ کشته شد. اما چیزی که داستان او را برای همیشه در تاریخ باقی گذاشت، همان ویژگی‌های عجیب و قدرتمند او بود که حتی دشمنان را هم به حیرت واداشت. روایت‌های اسلامی از الکاهنه، پایان حماسی و نمادینی را برای او رقم زدند. گفته می‌شود که پیش از مرگ، الکاهنه به دو پسرش وصیت کرد که به اسلام بگروند و این توصیه را به تمامی بربر‌ها کرد. البته، این پایان داستان احتمالا ساختگی است.

الکاهنه یک ملکه جنگجو بود و همچنین نماینده‌ای از مقاومت در برابر امپریالیسم در تاریخ شمال آفریقا شد. شخصیت چندوجهی و عجیب او، الهام‌بخش فرهنگ‌های مختلف در طول تاریخ بوده است. هم فرانسوی‌ها از او به‌عنوان نماد مقاومت در برابر اسلام یاد کرده‌اند و هم الجزایری‌ها او را به‌عنوان نماد مقاومت در برابر استعمار فرانسه پذیرفته‌اند. داستان الکاهنه به‌راستی نشان می‌دهد که گاهی یک شخصیت تاریخی می‌تواند با ویژگی‌های غیرعادی و قدرت‌های فراتر از تصور، در برابر امپراتوری‌ها ایستاده و در دل تاریخ ماندگار شود.

جنگ گوش جنکینز: نبردی که با یک عضو بدن آغاز شد

در میان جنگ‌های عجیب تاریخ، کم‌تر جنگی به اندازه‌ی «جنگ گوش جنکینز» آغاز غیرمتعارفی داشته است. این درگیری که از سال ۱۷۳۹ تا ۱۷۴۸ میان بریتانیا و اسپانیا در جریان بود، ریشه در تنش‌های تجاری و استعماری در دریای کارائیب داشت. اما جرقه‌ی نهایی آن، حادثه‌ای بود که هشت سال پیش از آغاز جنگ رخ داد. در سال ۱۷۳۱، یک کاپیتان کشتی تجاری ولزی به نام «رابرت جنکینز»، توسط گارد ساحلی اسپانیا به اتهام قاچاق دستگیر شد. در اقدامی تحقیرآمیز، اسپانیایی‌ها گوش او را بریدند و به او گفتند که آن را برای پادشاهش ببرد.

سال‌ها بعد، وقتی تنش‌ها میان دو کشور بالا گرفته بود و جناح مخالف دولت بریتانیا به دنبال بهانه‌ای برای جنگ با اسپانیا بودند، داستان جنکینز و گوش بریده‌اش دوباره مطرح شد. روایتی که از آن زمان در افکار عمومی شکل گرفت، این بود که جنکینز گوش خشکیده‌ی خود را در شیشه‌ای نگهداری کرده و به مجلس عوام آورد تا نمایندگان را تحریک کند. هرچند این نمایش تئاتری احتمالا هرگز رخ نداد، اما «گوش جنکینز» به نمادی از ظلم و تعدی اسپانیا تبدیل شد و افکار عمومی را برای جنگ آماده کرد.


بیشتر بخوانید: چگونه عقده‌ها به ایدئولوژی تبدیل می‌شوند و ملت‌ها را نابود می‌کنند؟ | بازخوانی نبرد من هیتلر به مناسبت سالگرد شروع جنگ جهانی دوم


نخست‌وزیر وقت بریتانیا، سِر رابرت والپول، که به سیاست صلح‌جویانه شهرت داشت، در نهایت تحت فشار تسلیم شد و جنگ آغاز گردید. این جنگ عمدتاً در کارائیب و مستعمرات آمریکای شمالی، به‌ویژه در مرز میان جورجیای بریتانیا و فلوریدای اسپانیا، در جریان بود. اگرچه جنگ در نهایت به بن‌بست رسید و در جنگ بزرگ‌تری به نام «جنگ جانشینی اتریش» ادغام شد، اما میراث فرهنگی جالبی از خود به‌جای گذاشت. یکی از پیروزی‌های مهم بریتانیا در این جنگ، تصرف بندر «پورتوبلو» در پاناما بود. این پیروزی چنان شهرتی یافت که نام آن بر روی یکی از مشهورترین خیابان‌های لندن، «جاده پورتوبلو»، گذاشته شد. اما مهم‌تر از آن، سرود میهن‌پرستانه‌ی معروف «Rule, Britannia!» (بریتانیا، حکمرانی کن!) نیز برای بزرگداشت همین پیروزی سروده شد. بنابراین، جنگی که با گوش بریده‌ای آغاز شده بود، به خلق یکی از نمادین‌ترین سرود‌های ملی بریتانیا منجر شد.

لشکرکشی به حبشه: تاوان یک نامه‌ی بی‌پاسخ

در سال ۱۸۶۷، بریتانیا یکی از عجیب‌ترین لشکرکشی‌های تاریخ خود را آغاز کرد، تنها به دلیل یک نامه‌ی بی‌پاسخ. امپراتور حبشه (اتیوپی امروز)، «تئودروس دوم»، فردی جاه‌طلب و ترقی‌خواه بود که در تلاش بود کشورش را متحد کرده و با درخواست کمک نظامی از قدرت‌های اروپایی، با تهدیدات داخلی و خارجی مقابله کند. او نامه‌هایی به چندین فرمانروا، از جمله ملکه ویکتوریا، ارسال کرد، اما هیچ پاسخی دریافت نکرد.

دو سال پس از سکوت بریتانیا، تئودروس که این بی‌اعتنایی را توهینی به خود و کشورش می‌دانست، چندین مسیونر، تاجر و دیپلمات بریتانیایی را در حبشه به گروگان گرفت. او اعلام کرد که تا زمانی که پاسخی از ملکه دریافت نکند، گروگان‌ها آزاد نخواهند شد. این اقدام، بریتانیا را وادار به واکنش کرد. نیرویی عظیم از سربازان هندی و بریتانیایی تحت فرماندهی «سر رابرت نیپیر»، از هند به سواحل دریای سرخ اعزام شد. لشکرکشی که نیازمند مهندسی پیچیده و تدارکات سنگینی بود. برای رسیدن به قلعه‌ی تئودروس در «ماگدالا»، ارتش بریتانیا مجبور شد ۴۰۰ مایل زمین سخت و دشوار حبشه را طی کند، و برای حمل توپخانه و تجهیزات، فیل آوردند. 

سرانجام ارتش بریتانیا به ماگدالا رسید و پس از نبردی کوتاه، ارتش تئودروس را که با سلاح‌های قدیمی و ناکارآمد می‌جنگید، شکست داد. تئودروس که نمی‌خواست اسیر شود، با تپانچه‌ای که سال‌ها پیش از ملکه ویکتوریا هدیه گرفته بود خودکشی کرد. بریتانیایی‌ها پس از غارت گنجینه‌های سلطنتی (که بسیاری از آنها همچنان در موزه‌های بریتانیا نگهداری می‌شوند)، گروگان‌ها را آزاد کرده و به کشورشان بازگشتند. در این لشکرکشی، بریتانیا تنها دو سرباز را از دست داد، در حالی که صد‌ها اتیوپیایی کشته شدند.

این جنگ یک نمونه‌ی آشکار از قدرت‌نمایی امپریالیستی بریتانیا بود و پیامی تلخ به جهان فرستاد: بی‌توجهی به نامه‌های امپراتوری بریتانیا می‌تواند پیامد‌های مرگباری داشته باشد.

جنگ ارتش استرالیا با شترمرغ‌ها!

در سال ۱۹۳۲، در استرالیای غربی، جنگی آغاز شد که بی‌شک یکی از عجیب‌ترین و در عین حال نمادین‌ترین درگیری‌های نظامی تاریخ بود: «جنگ اِمو». پس از جنگ جهانی اول، دولت استرالیا زمین‌هایی را به سربازان بازگشته از جنگ برای کشاورزی در مناطق غربی کشور واگذار کرد. اما این کشاورزان تازه‌کار به زودی با دشمنی غیرمنتظره رو‌به‌رو شدند: جمعیتی حدود ۲۰ هزار شترمرغ استرالیایی یا همان «اِمو».

این پرندگان غول‌پیکر که به دلیل خشکسالی از مناطق داخلی به سمت زمین‌های کشاورزی مهاجرت کرده بودند، شروع به تخریب مزارع گندم کردند و خسارات سنگینی به کشاورزان وارد آوردند. کشاورزان، که بسیاری از آنها کهنه‌سربازان جنگ بودند، از دولت درخواست کمک نظامی کردند. وزارت دفاع استرالیا این فرصت را برای تمرین تیراندازی توپخانه سلطنتی غنیمت شمرد و یک واحد نظامی کوچک، مجهز به دو مسلسل لوئیس، به منطقه اعزام کرد.


بیشتر بخوانید: استراتژیست‌های بزرگ تاریخ| ناپلئون بناپارت؛ کسی که نقشه اروپا را از نو ترسیم کرد


آنچه پس از آن رخ داد، بیشتر شبیه یک کمدی بود تا یک جنگ واقعی. ارتش استرالیا به سرعت دریافت که جنگیدن با امو‌ها به هیچ وجه کار ساده‌ای نیست. این پرندگان با سرعت نزدیک به ۵۰ کیلومتر در ساعت می‌دویدند و با استفاده از تاکتیک پراکنده شدن، به راحتی از آتش مسلسل‌ها فرار می‌کردند. فرمانده عملیات در گزارش‌های خود با ناامیدی نوشت که امو‌ها مانند جنگجویان زولو، به دسته‌های کوچک تقسیم می‌شوند و مقاومتشان در برابر گلوله‌ها، به اندازه‌ی تانک است. تلاش‌ها برای کمین کردن یا محاصره کردن آنها همگی شکست خورد. پس از مصرف هزاران گلوله و کشته شدن تعداد اندکی از اموها، ارتش با سرافکندگی عقب‌نشینی کرد.

رسانه‌ها این شکست را به سخره گرفتند و «جنگ اِمو» به یک شرمساری ملی تبدیل شد. این جنگ، هرچند تلفات انسانی نداشت، اما به نمادی قدرتمند از محدودیت‌های جنگ‌افزار مدرن در برابر دشمنی چریکی و غیرمتعارف بدل شد. این نبرد نشان داد که چگونه یک ارتش مجهز، که در میدان‌های جنگ جهانی اول با آلمان‌ها جنگیده بود، می‌تواند در برابر گروهی از پرندگان که از سرزمین خود دفاع می‌کنند، به زانو درآید. جنگ اِمو، تنها جنگ در تاریخ است که در آن دایناسور‌ها (پرندگان نوادگان دایناسور‌ها هستند) پیروز شدند.

پوچ بودن جنگ

کاوش در این جنگ‌های نامتعارف ما را با پرسشی بنیادین رو‌به‌رو می‌کند: آیا جنگ، با تمام وحشت و ویرانی‌اش، می‌تواند نیرویی برای پیشرفت باشد؟ برخی مورخان معتقدند که جنگ‌ها، اغلب موتور محرک نوآوری‌های تکنولوژیک، دگرگونی‌های اجتماعی و حتی شکل‌گیری هویت‌های ملی بوده‌اند. از سوی دیگر، تجربه‌ی بی‌واسطه‌ی جنگ، چیزی جز رنج، مرگ و تباهی نیست. اما آنچه این نبرد‌های شگفت‌انگیز به ما می‌آموزند، این است که تاریخ تخاصم انسانی، بسیار پیچیده‌تر، عجیب‌تر و گاه پوچ‌تر از آن چیزی است که تصور می‌کنیم. این وقایع یادآور می‌شوند که در عرصه‌ی جنگ، هیچ‌چیز غیرممکن نیست.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: جنگ
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما